محل تبلیغات شما

یاد داشت های حقیقی



موندم ادم یه وقتایی یه مرگش میشه ولی هیچی نیستا روال عادیه زندگی اما وقتی به حجم کارا دلتنگیا و خاطره ها نگاه میکنم ته دلم خالی میشه.

شاید دندون درد هم مضاعف شده به این حالو روزم.

همیشه کارام لحظه اخری همیشه بدو بدو و اخرش له شدن از فرط خستگی روحی و جسمی جون به عزراییل دادن.

امروز زیاد بهش فکر کردم تقریبا تو خیالم بود.ولی بیشتر باید مقاومت کنم و سمتش نرم.راستی کادوی ف رو بهش دادم.البته ندیدمش.بنظرم خودش نمیخواست منو ببینه وگرنه میشناسمش کاری رو که بخواد انجام میده.با ایتکه ازش ناراحت شدم ولی  عزیزم خطابش کردم.شاید الان من باید درکش کنم.حتما روزای اینده بهتر میتونیم باهم حرف بزنیم.برل عروسیش تصمیم نگرفتم اما دلم نمیخواد برم.ولی خب با نرفتنم شاید دلش بشکنه.اگرم برم شاید زیاد نتونم کنارش باشم شایدم زیاد بهم توجه نکنه.ولی خوشبختیش ارزومه.

+برای یکشنبه صدام کن.تو هم درونت یه خبرایی هست اونقدر که به ظاهرت میخوره بی تفاوت نیستی و حواست هست.

+ نکنه هردو احساس داریم و کتمان میکنیم.من دارم خودمو گول میزنم.تو هم داری خودتو.چون احساس ما قابل جمع شدن نیست.اجتماع نقیضین محال است.

به هرحال صدام کن و سکوتمو گوش کن.اخ که چقدر باهات حرف دارم.ولی باید ساکت باشم.من محکوم کردم خودمو به سکوت به حرف نزدن باهات به سمتت نیومدن.

فکر کن اگر تو یکم نرمش نشون بدی دوباره میشم همون دخترک شیطون و لوس و لجباز.ولی لعنتی دلتنگم شو.من دارم از دست میرم.+ اه خدا کجایی؟ اینجایی؟ حرفامو خوندی؟ ببین هردو بنده های توییم.چرا بهش فکر میکنم؟ چرا خلاص نمیشمچرا ازش مینویسم چرا بیادشم تو خیالشم.اینجوری مغزم داره میپوکه شده یه صندوقچه خاطرهفک کن هیچ علم و تخصصی تو مغزم نباشه.

 


هرجا میرم خاطره ست اکیپ ۶ تاییمون.حالا سه تا بازمونده از اون اکیپ مونده.کلی خاطره جلو چشامه.میرم سر تراس همون خوابگاه قبلی رو میبینم.اون طرف سمت پنجره دریادریا دیوونم میکنه.دریایی که.

امشب نشسته بودن دور سفره قهقه میزدن یاد خودمون افتادم.

فردا یکشنبه ست.شدم مثل سه شنبه های ترم ۷.فردا سر کلاس زود بیا

خدایا به دادم برس.تو میتونی کمکم کنی.سرم پایین باشه.


خب دوباره نصب کردم.اسمم نبود.بهتر.شمارشو زدم ولی انگار مخاطبش  نبودم.بازم بهتر.ولی امیدوارم پروفایلای قبل از دیلت اکانت رو دیده باشه.رفتم از کوی تو اما نگفتی کی بود کجا رفت چرا رفتهعی خدا.این روزا درگیر وسایل جمع کردن و تصمیم گرفتن برا درسا و برنامه ها و ارائه ها هستم.باید سعی کنم وسایل کم ببرم.و برا تحقیقات هم سخت گیری نداشته باشم.و درسامو بنویسم.دوجلسه عقبم.درس استاد ل خیلی خوشم نمیاد.یعنی چی انگلیسی درس میدی؟ منبع فارسی بیار سر کلاس.از اثار تمدنی خودمون حرف بزن.یعنی غصه ام گرفته چه کنم؟ خدایا خودت رحم کن باید پایه زبان رو قوی کنم.

خداکنه زود وسایلمو جمع کنم و حساس نشم.خداکنه بتونم ببرم و زودی جابه جا کنم.به درسام برسم.

اروم بشم.اروم باشم.یکشنبه هم میادو میگذره.باید استاد راهنما انتخاب کنم.اما واقعا موضوعم چی باشه؟چجوری میتونم به همون هدفه برسم.چجوری بیانش کنم.کی میتونه همرام باشه.کمکم کنه.چجوری مطالبو کنار هم بچینم.کدوم استاد موافقت میکنه.من اخه چه کنم.هنوز هیچی نشده سنگینی کارا رو دوشم داره اذیتم میکنه.خدایا لطفا به خیر بگذرون


خواب عجیبی بود و ان شاءالله خیر باشه. برای هردومون.

تو خواب میخواستم برم به اون شهر.

تو امروز تو کانال اسم اون شهر رو آوردی.

+ خدایا تو راضی هستی از این دوری باشه گله ای نیس.همین که تو راضی باشی حله.تو بخوای حله.تو دلم هستی میدونی واقعا دارم یه دوری اجباری رو تحمل میکنم به من باشه میخوام پیشش باشم باهاش حرف بزنم ببینمشاما لابد صلاحمون نیسنزار یه چیزایی دیر بشه.

یکشنبه باهام حرف بزن بهم بگو نگرانمی.اخ چی میشه بهم بگی بیا اتاق.


الان کجایی؟ امیدوارم حال دلت خوب باشه.میدونم زیباترین و خوشگل ترین عروس دنیا الان تویی.

خیلی دوست داشتم حرف میزدیم اما زنگ که زدم ج ندادی امیدوارم بتونی یه زنگ بهم بزنی تا صدای همو بشنویم تا بخندیم تا شریک این حس مشترک خوشحالیمون بشیم


تبلیغات

محل تبلیغات شما

آخرین ارسال ها

آخرین جستجو ها

ELÇİN KİTAB ائلچين كتاب مدرسه ای شاد و پویا